تو افتادناش را، کبودیهای پوستش، انسداد ِ شریان از مغز به دست و پاها را ندیده بودی. چطور انتظار داشتم که بفهمی چگونه میمیرد. وقتی خون از خطوط ِ پهلویش میجوشید و پیوسته شکستن را ادامه میداد؛ واپسین دقیقه فکر کرد که صورتش را بهم بریزد و بعد به دلخواهِ خود ترسیم کند. دیگر نداشت. فریادی نداشت. من که به قسم ِ فراموشی پرهیزگار شده بودم؛ بازگشتم تا فراموشی را به یادم بیاورم. آخر سرود ِ سیلان ِ ما به تجسمی وخیم میکشید که نمیخواستم گذری و نظری به چهرهات بیاندازم. اگر فرشتگان ِ مراقب مرا ترک نکرده بودند؛ چه فرصتی تا با شب ِ زار و تو، تنها بمانم. قلبی نداشتم که احضار کنم. همان شب که نور بالابلند بود و تورا میگرفت؛ دو دست ِ مایوس بودم که نمیجنبید تا بر شانهات بزند. که برگردی و
ببینی؛ خم، شکسته، به زانو درآمده. مخدوشی که داشت شبیه اصل ِ واقعیش میشد. از این جا به بعد گریز و گم شدن در ظن و خاموشی، و آخرین نظارههایش را. انگار که گفته باشی حقیقت را بشناس و امید را بکُش؛ من صبحِ اولینام را صورت ِ کودکیام را میگریاندم. قصد کردم که دیگر تسکین نیابم. زل میزدم به خونهای ریخته به رعشهی تاریخ به او که دیگر به خانه باز نمیگشت. همیشه اختیارش را داشتم. اختیار ِ ایستادن روبهروی سنگها. میان دو تیغه از تبلور ِ اضطراب ِ کهنه اضطراب ِ نو. همیشه بر آهیانهام فرو میافتاد. وقتی آهسته آهسته به سمت ِ منظرهی تقدیر جلو آمدم؛ ذهن ِ کندم مثل این چاقو پس از بریدن ِ آن اتصال، با فاصله با تقطیع یادش آمد که نباید به فهم ِ تو امید میداشتم. نباید امید میداشتم. برای من چه از گریه متقدم تر بود هر دم که پلکهام به رویتی نمادین مباح میشد و حدی برای انتظار نمیدید. ناتوانی چشمانی که قواعد را نم ماهیت یک انحراف زرشکی...
ادامه مطلبما را در سایت ماهیت یک انحراف زرشکی دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : 2pichesh4 بازدید : 33 تاريخ : دوشنبه 4 ارديبهشت 1402 ساعت: 20:45