ماهیت یک انحراف زرشکی

ساخت وبلاگ
نگفته بودم که به اندازه‌ی دردها‌یم نیستم؟ راست گفتم و مثل صانعی که مدام چیزی را به ماده‌ی خام‌‌اش افزود تا حقیقتی بسازد؛ مجبورم روان‌‌ام را از هر گوشه جمع کنم تا جانم را برای ادامه نبازم. در انتخاب کلمات برای توصیف ِ ذهنی که از خودش عقب افتاده وسواس ندارم. وقتی هربار این حمله ها شروع می‌شود و قفسه‌ی سینه‌ام را جدا می‌کند یعنی توان ِ واقعیت، چه بسیار است. دیروز که کیسه‌ی دارو به دست به خانه برمی‌گشتم با خودم فکر می‌کردم که چرا حالا؟ حالا که می‌خواستم از درهای سخت و آهنین ِ رویای بلندم بگذرم؛ مثل گذشتن از موج ِ بلند حالا که می‌خواستم با فریاد بگویم: "چرخ برهم زنم ار غیر مرادم گردد"؛ هوا نمی‌گذرد آسان. اما حق ِ من همین که با زاری و نزاری به استقبال‌ بروم. با سرفه های بی‌امان و خس خس های پی در پی‌اش. نفس نفس می‌زنم و این ادامه دارد. بدبختانه برای همیشه ادامه خواهد داشت. نگفته بودم که تمام صاعقه‌های درد را به تو تعمیم می‌دهم؟ نشد‌. نتوانستم. چیزی از گرد راه رسید و نفس‌م را خشکاند. به چشم‌های فرزندانم نگاه که می‌کنم؛ صحنه مرا تسخیر‌ می‌کند. باید روزم را که گرچه با بی‌قراری شروع می‌کنم تا انتها‌ بروم و گرچه قرار نگیرم، از کلمات ِ پرخطر در گردش ِ زبان بپرهیزم. آنقدر روان‌ام را به بازی ِ خودآزارش سپردم که حالا روی دیگرش را نشان داده. پا به عرصه ی تمام ِ من گذاشته در دریچه های استخوانی دو دو می‌زند و باید بگویم که ترسیده‌ام و از تکانه‌هایش گریزی ندارم. روزی از تو خواسته بودم‌ که بگذاری نفسم را حبس کنم و بی‌انکه پاسخی بدهی نفسم را حبس کردم. حالا کار از کار گذشت‌. کار که از کار می‌گذرد و حسرت که چند باره می‌شود برای گفتن آنکه چه‌قدر می‌توانم روی پاهایم بیایستم مضطرب می‌مانم. دلم به حال ر ماهیت یک انحراف زرشکی...ادامه مطلب
ما را در سایت ماهیت یک انحراف زرشکی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 2pichesh4 بازدید : 31 تاريخ : شنبه 31 تير 1402 ساعت: 12:57

تو افتادن‌اش را، کبودی‌های پوست‌ش، انسداد ِ شریان از مغز به دست و پاها را ندیده بودی. چطور انتظار داشتم که بفهمی چگونه می‌میرد. وقتی خون از خطوط ِ پهلویش می‌جوشید و پیوسته شکستن را ادامه می‌داد؛ واپسین دقیقه فکر کرد که صورتش را بهم بریزد و بعد به دلخواهِ خود ترسیم کند. دیگر نداشت. فریادی نداشت. من که به قسم ِ فراموشی پرهیزگار شده بودم؛ بازگشتم تا فراموشی را به یادم بیاورم. آخر سرود ِ سیلان ِ ما به تجسمی وخیم می‌کشید که نمی‌خواستم گذری و نظری به چهره‌ات بیاندازم. اگر فرشتگان ِ مراقب مرا ترک‌ نکرده بودند؛ چه فرصتی تا با شب ِ زار و تو، تنها بمانم. قلبی نداشتم که احضار کنم. همان شب که نور بالابلند بود و تورا می‌گرفت؛ دو دست ِ مایوس بودم که نمی‌جنبید تا بر شانه‌ات بزند. که برگردی و ببینی؛ خم، شکسته، به زانو درآمده. مخدوشی که داشت شبیه اصل ِ واقعی‌ش می‌شد. از این جا به بعد گریز و گم شدن در ظن و خاموشی، و آخرین نظاره‌‌هایش را. انگار که گفته باشی حقیقت را بشناس و امید را بکُش؛ من صبح‌ِ اولین‌ام را صورت ِ کودکی‌ام را می‌گریاندم. قصد کردم که دیگر تسکین نیابم. زل می‌زدم به خون‌های ریخته به رعشه‌ی تاریخ به او که دیگر به خانه باز‌ نمی‌گشت. همیشه اختیارش را داشتم. اختیار ِ ایستادن روبه‌روی سنگ‌ها. میان دو تیغه از تبلور ِ اضطراب ِ کهنه اضطراب ِ نو. همیشه بر آهیانه‌ام فرو می‌افتاد. وقتی آهسته آهسته به سمت‌ ِ منظره‌ی تقدیر جلو آمدم؛ ذهن ِ کندم مثل این چاقو پس از بریدن ِ آن اتصال، با فاصله با تقطیع یادش آمد که نباید به فهم ِ تو امید می‌داشتم. نباید امید می‌داشتم. برای من چه از گریه متقدم تر بود هر دم که پلک‌هام به رویتی نمادین مباح می‌شد و حدی برای انتظار نمی‌دید. ناتوانی چشمانی که قواعد را نم ماهیت یک انحراف زرشکی...ادامه مطلب
ما را در سایت ماهیت یک انحراف زرشکی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 2pichesh4 بازدید : 33 تاريخ : دوشنبه 4 ارديبهشت 1402 ساعت: 20:45

2- برای بازتاب‌ ِ دائمی‌ ِ چهره‌ ات در چهار سوی اتاق، فقط یک بار ظاهر شدن بس بود و تو می‌دانستی. یک کلمه گفتی و  یک کلمه‌ی دیگر ماند:سلام/خداحافظیک بار آمدی. من و گهواره ام را تکان دادی؛ همه‌ چیز دگرگون شد [نمی‌توانم حالت های قبل را تشدید کنم و در کوششی بی حاصل هربار تکه پاره و از ریخت افتاده به پیکرم باز می‌گردم و عکس ِ کامل خود را جز در ته چاله‌‌‌ای محفور بر سینه‌ ام نمی‌بینم]. اما صداهای زیادی برای تداعی هست. چون زمزمه‌ی فرو کاستن از تاریکی برای چند لحظه، صدای ابهام ِ آمدنت، ضجه ی باریدن‌ ِ ابرهای چسبناک ِ دم صبح وقتی در نشانه‌‌های عُمق پیچیده شد و تو می‌دانستی؟... حال که سخت به مذبوحی‌ِ خویش تن دادم؛ استحاله در تمام روز اتفاق می‌افتد. می‌توانم حدس بزنم که چگونه به من نگریسته بودی و دیگر تردید مثل آب، در بندبند ِ روان‌ام نمی‌جوشد. آنگاه یک افسون‌زده می‌ماند که هربار به دنبال رد ِ تصویرت سرش را به هرسو می‌گرداند؛ زانوهایش تحلیل می‌رود و هر شب به انحناهای تنش دست می‌کشد تا بداند چقدر از خطوط‌‌ش را حفظ کرده و برای ایستادن در دایره ای که گره اش پیوسته تنگ تر شده؛ چقدر‌‌ ِ دیگر این خمیدگی طول می‌کشد.از تقلا خسته‌ام و از آمدنت بسیار گذشت. من همانطور که با چشمان ِ  مذاب، به زنجیره ی تصادم ِ خود نگاه می‌کنم: جریان ِ اندوه با دو پیچ و تاب ِ موازی به ریشه ام می‌رسد. یکی برای لحظه‌‌‌ی سنگین ِ آمدنت و آن یکی برای خرد شدن ِ تمام لحظه های دیگرعنوان: بکت ماهیت یک انحراف زرشکی...ادامه مطلب
ما را در سایت ماهیت یک انحراف زرشکی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 2pichesh4 بازدید : 66 تاريخ : يکشنبه 8 آبان 1401 ساعت: 15:46

 چگونه می‌توان به ناباوری ادامه داد؛ وقتی فاصله ی درازی  افتاده است... گریه های پیش از این نمی‌خواست به گریه های اکنون بپیوندد. فرصتی نمانده بود تا بدانم چرا و چقدر از تنهایی ام را گریسته ام؛ اما حقیقتا، زمان، که خیال می‌کردم مادرانه با من است،  مبدا تمامی شکنجه هایم بود. من از گذران ِ عذاب‌ ِ آن،  به تفکیکی دائمی از خود شکل گرفتم.. مثل دو شب که دنباله‌ی هم نیست اما به ترتیب آمده، قرار گرفتم. بارها زمان در حین ِ شکنجه، خودش را هم زخم می‌زد. بار ها این لحظه را حس کردم که هرچه فریاد می‌زنم، صدا در گلویم حبس می‌ماند. و حالا انتزاع ِ این صحنه را دارم نگاه می‌کنم: در همان نقطه که ایستاده ام مرا از همه چیز جدا می‌کنند، انتقال، نه از مکان ِ من و نه از مکان های دیگر، اما به طرز غریبی همه چیز و همگان دور می‌شوند. در این لحظه ی درمانده‌ی تنهایی، می‌توانم بیش از این از خود بیگانه بمانم؟ گمان می‌کنم می‌توانم اما مطمئن نیستم. ادامه می‌دهم اما متزلزل‌‌ام. که راه اگر سرانجامی داشت؛ مقدمه اینجا تمام می‌شد و روایتی آغاز. اما من از خود پرت شده ام و ارتفاع ِ به خود آمدن؛ ممتد و کشیده است. من راز ِ تصاعد را نمی‌دانم و دست و پایم زخمی‌است. حواسم نیست به کدام سمت می‌روم، چرا که مسیر های طولانی، مهیای گمراهی‌اند، آن هم برای مجروحین.نیشگون‌ ِ زمان در پهلویم فرو می‌رود. هنوز اینجا ایستاده ام، نگاه می‌کنم. او می‌آزارد و  می‌گذرد. من طاقت آورده ام و از آن نمی‌گذرم.چگ ماهیت یک انحراف زرشکی...ادامه مطلب
ما را در سایت ماهیت یک انحراف زرشکی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 2pichesh4 بازدید : 119 تاريخ : جمعه 20 خرداد 1401 ساعت: 11:08

پیش از آنکه بیاید و خواسته باشد تا بترساندم؛ نمی‌دانست برای منی که همیشه احساس کرده ام کسی پشت سرم ایستاده است، چیزی نمانده که از آن نترسیده باشم. اولش با نوری یکدست و قبایی اندام‌وار در انتهای اتاق بود و چشمانی همیشه خیره مانده در صورت هایی از این دست که بَستاری برای خوردن روح نداشتند. اما میان تمام لحظه هایی که منفک می شوند از حضور همیشگی... واقعیت جور دیگری ترسناک بود. صدایی ناهمخوان خبر از اختناق ِ‌  قلبی می‌داد که خون را از توالی ِ‌ رگ ها بالا نمی‌کشید؛ و چقدر فرصت دارم؟ سوال خوبی‌ بود. آنگاه برای خلاصی از شر هر آنچه که هشدار می‌داد: "کسی می‌آید" ناگزیر از چه بودم؟ مواجهه ای به غایت سخت، دردناک که دلهره اش کفایت می‌کرد. اما با چه و برای چه؟ در لحظه های واقعی ، عذاب بی رحم تر از آن است که فرصتی برای تعبیر داشته باشم و تنها می‌توانم فکر کنم که من چقدر به مجموع کاش هایم زنده بوده ام و ماندن در صدایی که کش می‌آید روی سطوحی از تنزل من در خاموشی، شبیه چیست؟ شبیه شیئی غیر قابل بازیافت که فقط توانایی پوسیدن دارد. همین. چرا که نمی‌توانستم رد ِ آنکس که مرا از پشت دنبال می‌کرد و به هوشیاری ام هجوم می‌برد بیابم تا حواسم از واقعیت پرت نشود. خسته بودم و ترس تا جراحت‌ ِ‌ چهره پیش آمده بود. کسی آهسته می آمد و می‌رفت، قدم هایش نفس سکوت را می‌گرفت، ترسیده بودم که در این رفت و آمد ها لگدی به پهلوی من بکوبد و احقاق ترس را به شر ختم کند. از این تحقیر که شبیه مرگ : صریح، واقعی و مسلم بود می‌ترسیدم. اگر ضربه ای به خود می‌زدم و آرامش پیش از طوفان را تمام می‌کردم، چه می‌شد؟او رفته است و حضور دیگران رنگ می بازد. او رفته است و گ ماهیت یک انحراف زرشکی...ادامه مطلب
ما را در سایت ماهیت یک انحراف زرشکی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 2pichesh4 بازدید : 129 تاريخ : يکشنبه 11 ارديبهشت 1401 ساعت: 4:31

1- تو مثل روز روشن بودی‌؛ آنقدر روشن که حالا تا چشم باز می‌کنم هوا تاریک شده. نگاهت در حافظه ام سنگین است. انگار شیطان بر پرده‌ی خاموش‌ می‌رقصد. نمی‌فهمم. من کور شده ام. مدتی‌ است که بی وقفه به دنبال نور می‌گردم، و آفتاب اگر بدمد روز را تاثیری نیست. شکایتی ندارم، تنها پناهی می‌خواهم در من، چرا که حس می‌کنم دیگر در تنم جایی برای خودم نیست. آن دردها که فریادش می‌زدم؛ عادتی شده اند که بی آن تمام می‌کنم. به مزارِ فاصله آنقدر گریسته ام که خون لق‌لقه ی زبانم شده است. می‌گردم.... می‌گردم از پی پنجه هایی که بر صورتم کشیده ای، می‌گردم از پی گودال ها که اشک پرشان کرده، می‌گردم از پی صخره ها که تو از آن بالا رفته ای، ایستاده ای، نگاه کرده ای، مثل خورشید: دمی مشعشع به سینه ام تابانده ای، غروب کرده ای. بخار شده ای. من پایین صخره ایستاده ام هنوز، دیگر روز نمی‌شود، دیگر دست تکان نمی‌دهی‌. زبانم به اعتراف نمی‌رود و سرم زیر پاهایم سنگ می‌شود. لیل و نهار هیچ تفاوتی نمی‌کنند؛ دیگر شب همان ساعات همیشگی اش نیست، تمام عمر من است. من چه کنم با این "تو" که روی دست هایم مانده است. که همه جا می‌بینمت. همه جا به دنبالت می‌گردم. همیشه چند قدم جلوتر از من راه می‌روی؛ من داد میزنم، صدایت میکنم، تو بر می‌گردی . بعد فکر می‌کنم که تا به حال صدایت زده ام؟ اما این تو آن "تو" است و این "من " هم همان من‌ است؟ این حقیقتی مفصل است از وجودی بی وجود، از بی‌مکانی بی‌زمان از روحی‌ که در آن گم شده ام؛ و من که هیچ اسطوره ای را نستوده ام، اکنون در واژه های اساطیری، در پرتره های تاریخی، در کاوش های باستانی، تو را تحریر میکن ماهیت یک انحراف زرشکی...ادامه مطلب
ما را در سایت ماهیت یک انحراف زرشکی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 2pichesh4 بازدید : 134 تاريخ : يکشنبه 11 ارديبهشت 1401 ساعت: 4:31

بعد که دیگر صدایی نبود، سکوت در جلدم آمد. به سوی تمام نشانه هایی که زیر پوستم جمع می‌شدند. مثل بوته ی خاری که از شروع شکستن رویید و در سینه ام گل داد. به اشاره ی آن که اگر رو در روی دریا می‌ایستم؛ این عادتی مرگبار بماند. من در میانه ی گمراهی بودم. هنوز هم هستم‌، می دانم که این لحظه به هر لحظه ای پیش از آن مربوط می‌شود و متن از استعاره های مکدر، کافی و متاثر است. اما امید ِ روح ِ من  در آن جا ختم می‌شود که  تنها مرا به تعزیتی بپذیرد.  به خود می‌لرزم. مثل لحظاتی قبل که کلماتی نامفهوم را برای اولین بار شنیدم و درست مثل همان لحظه که تصویر مخدوش‌‌اش را برای اولین بار دیده بودم. تا کی می‌توانم بر پایه ی شک ادامه بدهم، شک که بعد از آن همه چیز شدت گرفت. ضربه، شکست، زمان، که دیگر هیچکدام مفروضاتی از پیش نبودند. و من مثل نوزادی که نتواند روی پاهایش بایستد؛ از پذیرفتنِ آزار کم آوردم. اما، اما چگونه می‌توانم در برابرم مقاومت کنم؟ من اگر هدایت نشوم چگونه ادامه بدهم؟ در واقع هیچ چیز برای من خطرناک نیست مگر خودم. که اگر حافظه ام را در جایی به جز مغز می‌داشتم این ها را باور می‌کردم و به لحظه‌ ی نخستین ِ خود باز می‌گشتم. به شاهرگ جنینی‌ام که رودخانه‌ وار از دشت های فراخ‌ ِ اندوه مسیل می‌زد، یادمان ها را می‌شست و به شبی می‌رسید که اگر جیغ نمی‌کشیدم‌ کسی نمی‌فهمید که مرده ام... خدانگهدار ای رفتگانی که در گلوی من گیر کرده بودید. خدانگهدار، این را باید بلند‌ تر می‌گفت تا صبر نمی‌کردم. روح من، دیگر نمی‌توانست بر سر آن امید بماند.باید احتمال ماهیت یک انحراف زرشکی...ادامه مطلب
ما را در سایت ماهیت یک انحراف زرشکی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 2pichesh4 بازدید : 206 تاريخ : يکشنبه 11 ارديبهشت 1401 ساعت: 4:31

به این خطوط، بیهوده نگاه کن، در کوتاه ترین زمان، نگاه کن به تباهی به دو خط موازی مخدوش. نگاه کن و گواهی بده به همین ناکافی ها به همین اضطراب ها و مرا زود تر از خود ببخش. می‌گویم تباه است و تو نمی دانی ماهیت یک انحراف زرشکی...ادامه مطلب
ما را در سایت ماهیت یک انحراف زرشکی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 2pichesh4 بازدید : 136 تاريخ : دوشنبه 20 بهمن 1399 ساعت: 17:36

پاهایش پرگار، هفتِ معکوس در مرکز ثقلِ نقطه‌ای کور. سرش پروانه به ساحت دوایر در پیچ. گلویش آتشگاه در خس خسی سوزان. دندان هایش بران و همه نیش. نجواها تکیده و مجعد، همچو گندم زار. دهانش سربسته و نقش در ا ماهیت یک انحراف زرشکی...ادامه مطلب
ما را در سایت ماهیت یک انحراف زرشکی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 2pichesh4 بازدید : 149 تاريخ : دوشنبه 20 بهمن 1399 ساعت: 17:36

زندگی برای من تا به اینجایش، افزون بر تمام کوچیدن ها و گذارها در انحراف و پیوستگی، با تمام احساساتِ از هر دست به قامت یک زن؛ از حالا به بعد، به دو بخش تقسیم خواهد شد. هیچ‌کس نخواهد فهمید که در هفته های اخیر چه چیز را تجربه کرده ام، حتی گاهی خود.

بماند میان من و تو #سیگار_متبرک_ملعون

عنوان: شاملو [ به یاد آر:
تاریخ ما بی‌­قراری بود
نه باوری
نه وطنی.]

ماهیت یک انحراف زرشکی...
ما را در سایت ماهیت یک انحراف زرشکی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 2pichesh4 بازدید : 130 تاريخ : دوشنبه 20 بهمن 1399 ساعت: 17:36